loading...

حسام قدس

بازدید : 138
يکشنبه 7 خرداد 1402 زمان : 22:17

قصه شب برای کودکان هشت ساله، قصه برای کودکان دبستانی، قصه شب آموزنده، قصه های آرامبخش کودکانه،قصه برای شب کودکان ۹ساله همه در این مقله آورده شده است. قصه های کودکانه برای خواب شب که در این مقاله آورده شده است از بهترین راه ها برای کاهش استرس کودک پیش از خواب می باشد. برای داستان های بیش تر مقالات دیگر ما را از دست ندهید.

قصه برای کودکان دبستانی

نکات روانشناسی و تربیتی داستان که مورد نیاز کودک ۸ ساله است:

  • تشویق به کار گروهی
  • شناخت بیش تر جایگاه خود در جهان
  • شروع به تفکر در مورد آینده

داستان۱: کفش نو علی

مریم و علی هردو ۸ سالشونه و بچه های شجاع و مهربونی هستند. پدر و مادر اون باهم همسایه هستند و مریم و علی بعد از انجام تکالیف و کمک به پدر و مادرشون به حیاط آپارتمان می روند و باهم بازی می کنند.

یک روز، علی کفش نو خریده بود و نمی تونست بندهاش رو ببنده و با بندهای باز رفت پایین که بازی کنه، چند دقیقه که گذشت بند زیر پاش گیر کرد و افتاد. مریم که از مادرش یاد گرفته بود بند کفشش رو ببنده سریع به کمک علی رفت و به اون یاد داد که چجوری بند کفشش رو ببنده تا زمین نخوره.

اونا به بازیشون ادامه دادند اما مریم هرکاری می کرد نمی تونست توپ را داخل سبد پرت کنه، برای همین خیلی ناراحت بود علی که ناراحتی مریم رو دید به مریم یاد داد چجوری توپ پرتاب کنه و مریم هم کلی توپ داخل سبد پرت کرد.

مامان مریم صداشون زد و ازشون خواست که مثل یک تیم با هم همکاری کنند و نذری ها را پخش کنند. علی سینی رو گرفت و مریم زنگ همسایه ها را می زد و آش ها رو تقسیم می کرد. مریم گفت که علی چون تو بودی من تونستم زودتر نذری ها رو پخش کنم و حالا زودتر می تونیم بریم بازی کنیم.

اون روز روزی خیلی خوبی برای علی و مریم بود و هردو بهم کمک کردند، علی یاد گرفت چجوری بند کفشش رو ببنده و مریم یاد گرفت که توپ را داخل سبد بندازه. از طرفی اونا فهمیدن که با کار گروهی و تیمی می تونن کارها رو سریع تر و بهتر انجام دهند.

داستان ۲: لک لک و خرچنگ

روزی روزگاری در کنار چشمه ای لک لکی زندگی می کرد و همیشه تعداد زیادی ماهی میخورد و سیر بود اما با بالا رفتن سن به مرور شکار کم تری داشت و گرسنه می ماند. برای همین تصمیم گرفت تا کاری کند. این بار کنار رودخانه ایستاد اما شکار نکرد به مرور ماهی ها و خرچنگ ها از او پرسیدند که چه شده است؟

لک لک به ماهی ها گفت که از انسان ها شنیده است که قرار است آن چشمه قرار است خشک شود و به ماهی ها و خرچنگ ها پیشنهاد داد که آن ها را با منقار خود به دریاچه ای که در نزدیکی دیده است منتقل کند تا زنده بمانند. هر بار لک لک بر میگشت و به ماهی ها میگفت که دوستانشان در جایی امن خوشحال منتظر آن ها هستند تا زمانی که نوبت به آخرین خرچنگ رسید. هنگامی که آخرین خرچنگ در منقار لک لک بود متوجه شد که زیر پایشان خبری از دریاچه نیست. هنگامی که از لک لک پرسید که کجا می روند لک لک به زیر پایشان اشاره کرد و خرچنگ انبوهی استخان ماهی مشاهده کرد.

در این هنگام خرجنگ که متوجچه نیت لک لک شده بود با پنجه های تیزش گردن لک لک را چنگ گرفت و هر دو به زمین افتادند. خرچنگ به دلیل گوست محکمی که داشت زنده ماند و راه خود را به چشمه پیدا کرد.

نتبجه گیری: این داستان به کودکان کمک می کند تا به هرکسی اعتماد نکنند و همیشه از هوش خود کمک بگیرند.

داستان ۳: قدرت اتحاد

روزی از روزها کبوتر دانایی بود که بسیار عاقل بود و تمام کبوترهای دیگر به او احترام می گذاشتند. روزی کبوترها در حال گشتن دانه های برنج زیادی دیدند و به سمت آن رفتند. و ناگهان همه در تار صیاد گیر کردند. پرنده دانا از روی شاخه درخت متوجه این اتفاق شد.

کبوترها گریه می کردند و ناراحت نبودند که ناگهان صدای کبوتر دانا را شنیدند: تور را به سمت خودتان نکشید و به جای آن همه باهم پرواز کنید. کبوترها همزمان شروع به پر زدن کردن و تور را با خود بلند کردند. کبوتر خردمند نزد موش رفت و از او خواست تا با دندان های تیز خود تور را پاره کند و در نهایت پرنده ها آزاد شدند.

نتیجه اخلافی: اهمیت کار اخلافی

منبع : قصه شب برای کودکان هشت ساله

قصه شب برای کودکان هشت ساله، قصه برای کودکان دبستانی، قصه شب آموزنده، قصه های آرامبخش کودکانه،قصه برای شب کودکان ۹ساله همه در این مقله آورده شده است. قصه های کودکانه برای خواب شب که در این مقاله آورده شده است از بهترین راه ها برای کاهش استرس کودک پیش از خواب می باشد. برای داستان های بیش تر مقالات دیگر ما را از دست ندهید.

قصه برای کودکان دبستانی

نکات روانشناسی و تربیتی داستان که مورد نیاز کودک ۸ ساله است:

  • تشویق به کار گروهی
  • شناخت بیش تر جایگاه خود در جهان
  • شروع به تفکر در مورد آینده

داستان۱: کفش نو علی

مریم و علی هردو ۸ سالشونه و بچه های شجاع و مهربونی هستند. پدر و مادر اون باهم همسایه هستند و مریم و علی بعد از انجام تکالیف و کمک به پدر و مادرشون به حیاط آپارتمان می روند و باهم بازی می کنند.

یک روز، علی کفش نو خریده بود و نمی تونست بندهاش رو ببنده و با بندهای باز رفت پایین که بازی کنه، چند دقیقه که گذشت بند زیر پاش گیر کرد و افتاد. مریم که از مادرش یاد گرفته بود بند کفشش رو ببنده سریع به کمک علی رفت و به اون یاد داد که چجوری بند کفشش رو ببنده تا زمین نخوره.

اونا به بازیشون ادامه دادند اما مریم هرکاری می کرد نمی تونست توپ را داخل سبد پرت کنه، برای همین خیلی ناراحت بود علی که ناراحتی مریم رو دید به مریم یاد داد چجوری توپ پرتاب کنه و مریم هم کلی توپ داخل سبد پرت کرد.

مامان مریم صداشون زد و ازشون خواست که مثل یک تیم با هم همکاری کنند و نذری ها را پخش کنند. علی سینی رو گرفت و مریم زنگ همسایه ها را می زد و آش ها رو تقسیم می کرد. مریم گفت که علی چون تو بودی من تونستم زودتر نذری ها رو پخش کنم و حالا زودتر می تونیم بریم بازی کنیم.

اون روز روزی خیلی خوبی برای علی و مریم بود و هردو بهم کمک کردند، علی یاد گرفت چجوری بند کفشش رو ببنده و مریم یاد گرفت که توپ را داخل سبد بندازه. از طرفی اونا فهمیدن که با کار گروهی و تیمی می تونن کارها رو سریع تر و بهتر انجام دهند.

داستان ۲: لک لک و خرچنگ

روزی روزگاری در کنار چشمه ای لک لکی زندگی می کرد و همیشه تعداد زیادی ماهی میخورد و سیر بود اما با بالا رفتن سن به مرور شکار کم تری داشت و گرسنه می ماند. برای همین تصمیم گرفت تا کاری کند. این بار کنار رودخانه ایستاد اما شکار نکرد به مرور ماهی ها و خرچنگ ها از او پرسیدند که چه شده است؟

لک لک به ماهی ها گفت که از انسان ها شنیده است که قرار است آن چشمه قرار است خشک شود و به ماهی ها و خرچنگ ها پیشنهاد داد که آن ها را با منقار خود به دریاچه ای که در نزدیکی دیده است منتقل کند تا زنده بمانند. هر بار لک لک بر میگشت و به ماهی ها میگفت که دوستانشان در جایی امن خوشحال منتظر آن ها هستند تا زمانی که نوبت به آخرین خرچنگ رسید. هنگامی که آخرین خرچنگ در منقار لک لک بود متوجه شد که زیر پایشان خبری از دریاچه نیست. هنگامی که از لک لک پرسید که کجا می روند لک لک به زیر پایشان اشاره کرد و خرچنگ انبوهی استخان ماهی مشاهده کرد.

در این هنگام خرجنگ که متوجچه نیت لک لک شده بود با پنجه های تیزش گردن لک لک را چنگ گرفت و هر دو به زمین افتادند. خرچنگ به دلیل گوست محکمی که داشت زنده ماند و راه خود را به چشمه پیدا کرد.

نتبجه گیری: این داستان به کودکان کمک می کند تا به هرکسی اعتماد نکنند و همیشه از هوش خود کمک بگیرند.

داستان ۳: قدرت اتحاد

روزی از روزها کبوتر دانایی بود که بسیار عاقل بود و تمام کبوترهای دیگر به او احترام می گذاشتند. روزی کبوترها در حال گشتن دانه های برنج زیادی دیدند و به سمت آن رفتند. و ناگهان همه در تار صیاد گیر کردند. پرنده دانا از روی شاخه درخت متوجه این اتفاق شد.

کبوترها گریه می کردند و ناراحت نبودند که ناگهان صدای کبوتر دانا را شنیدند: تور را به سمت خودتان نکشید و به جای آن همه باهم پرواز کنید. کبوترها همزمان شروع به پر زدن کردن و تور را با خود بلند کردند. کبوتر خردمند نزد موش رفت و از او خواست تا با دندان های تیز خود تور را پاره کند و در نهایت پرنده ها آزاد شدند.

نتیجه اخلافی: اهمیت کار اخلافی

منبع : قصه شب برای کودکان هشت ساله

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

درباره ما
موضوعات
آمار سایت
  • کل مطالب : 333
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 17169
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 15988
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 33285
  • بازدید ماه : 33625
  • بازدید سال : 1371788
  • بازدید کلی : 4242883
  • <
    اطلاعات کاربری
    نام کاربری :
    رمز عبور :
  • فراموشی رمز عبور؟
  • خبر نامه


    معرفی وبلاگ به یک دوست


    ایمیل شما :

    ایمیل دوست شما :



    کدهای اختصاصی